.
.
فراسوی نیک و بد
.
.
همهروزه ایمیلهای فراوانی دریافت میکنم که میخواهند بدانند دلیل مخالفت و مبارزهی جهانی من با بادی بیلدینگ چیست. در این راه حتی گروهی هستند که با خطاب کردن من با عناوینی همچون نیقلیون، ریقو و گوزبالاقتپه، تلاش میکنند شور مبارزه را در من خاموش کنند. زهی خاماندیشی.
وقتی از حلقهی گمشدهی داروین صحبت میکنیم، معمولاً اینطور تصور میشود که ما دنبال یک حلقهی حلبی نیمه-حیوانی میگردیم که حدفاصل گوریل تا آدم را پیموده باشد. اغلب فوری یاد نئاندرتال میافتند و گمان میبرند که با کشف فسیلها و آت و آشغالهای جدید، بالاخره معلوم میشود که کی و چگونه از حیوان به انسان تبدیل شدیم و از کجای کار دیگر میمون نبودیم. اینجوری نیست کلاً. از این کارتون خمیریها که نمیسازیم.
با سوادی در حد کتاب علوم سوم راهنمایی هم میشود فهمید که تکامل و انتخاب طبیعی، واقعاً وجود دارند و به خوبی بخش اصلی راهی که آمدهایم را نشان میدهند ولی سوالهای زیادی را هم هنوز پاسخ ندادهاند. در مقابل، با سوادی در حد کتاب دینی چهارم دبستان هم میشود باور کرد که کائنات و موجودات در شیش هفت روز خلق شدند و دیگر سوالی نپرسید.
بعد از هفتهزار سال ما فقط دو راه مجزا پیش پای خودمان گذاشتهایم که بفهمیم از پشت کدام بوته به عمل آمدهایم و این سادهانگارانه است. آفرینشیسم و تکاملیسم هر دو ناقص و سادهانگارانهاند، چون ته ندارند و مینیمالیسم آنها برای توضیح چطوشدکهایطوشد جوری کودکانه است که به درد فیلمنامهی معقولی برای فیلمی از کانون پرورش فکری در دههی شصت میخورد. هیچ روایت رازآلود و فرضآلودی، چه کاسمولوژیک باشد، چه لاهوتوناسوتیک، کافی نیست برایمان چون حوصلهی دزد و پلیسبازی نداریم. و تا وقتی که معلوم نشده آن بالا دقیقا چه خبر بوده و خواهد بود، به نشانهی اعتراض، فرض را بر این میگذاریم که راه سومی هم وجود دارد که هنوز اصلاً کسی نه دنبالش رفته، نه بهش فکر کرده. اگر قرار است رازی این وسط باشد، بیا تا گل برافشانیم و رازی نو در اندازیم.
فارغ از نوع نگاه، آفرینشیست و تکاملیست، خداباور و ناخداباور، بیدین و دیندار، به یک اندازه آدم میکشند، به یک اندازه دزدی میکنند، به یک اندازه کباب میخورند، به یک اندازه کثافتکاری میکنند و به یک اندازه به اخلاق پایبندند و اگر جزئیات این آمار را میخواهید با دومادمون تماس بگیرید. مسئله این است که اینها صرفاً نوعی لایف استایل هستند و عملاً تاثیری بر اینکه یک آدم چقدر میتواند پستفطرت باشد، ندارند. اگر پا بدهد، به نام هر چیزی میتوان آدمکشی، نسلکشی، عصبکُشی، عصبکِشی، جااکشی کرد و بعد، آسوده خوابید.
من هیچوقت از حقوق حموصکشوعالها دفاع نخواهم کردم. این یکجور لایفاستایل است که به خودشان مربوط است. کسانی که دوستشان دارم، نه حمواند و نه حموفوب، و همین برای من کافیست که کاری به آنها نداشته باشم و نگاهشان کنم که برای حقوقشان مبارزه میکنند. به همینصورت من هیچوقت از حقوق حیوانات دفاع نخواهم کرد. این مشکلیست که به حیوانات و شکارچیها مربوط است. من نه تازگیها سگ بودهام و نه قصد دارم سگ داشته باشم. من یک موجود بیولوژیکاً گوشتخوار معمولیام و کاری هم به کسی ندارم.
من سخت به آزادی لایف استایل پابندم. من سخت به آزادی بیان پابندم. من سخت به مسخره کردن آن چیزهایی که خوشم نمیآید و توهین کردن به طرز فکرها و رفتارهایی که در نظرم ابلهانهاند و روی اعصابم میرود پابندم. من مشکل شخصی با همهی خدا/ناخداباورها، حموفیل/فوبها، سگدوستها و گربهگریزها ندارم. اما با همهی بادی بیلدینگیها مشکل شخصی دارم و به خودم اجازه میدهم که صمیمانه مسخرهشان کنم.
تنها خط قرمزی که برای مسخره کردن و توهین وجود دارد، غیرقابل تغییر بودن است. هر چیزی که از نظر ما نادرست و اصلاحپذیر باشد، نه تنها مجوز به گند کشیدن را به ما میدهد، بلکه نص صریح مغز است که در صورت برخورد، باید مسخره کنیم، و باید توهین کنیم، آنگونه که دلمان خنک شود. مگر ما جز برای اینکه دلمان خنک شود زندگی میکنیم؟ نه. و هرچیزی که از لحاظ ریاضی و فیزیک، نادرست و اصلاحناپذیر باشد، نباید مسخره شود. همین است که هیچوقت قیافهی زشت و کج و کولهی آدمهای بیگناه را مسخره نمیکنیم. هیچکداممان. و به افکار و رفتارشان بسنده میکنیم.
اما رئیسجمهور زشت است و ابله. ما به او، به همهچیز او، به زشتی و بلاهتش، توهین میکنیم و دلمان خنک میشود و کار پسندیدهای هم هست و دلیلش هم این است که در فیلمهای درجه دو همهی آدمهای خوب، زیبا، و همهی آدمهای بد زشتاند. به علاوه وقتی حماقت از یک حد خاصی فراتر رود، یک مجوز کلی برای توهین صادر میشود که خانواده و اجداد آن فرد را هم پوشش میدهد. وقتی کسی خیابان یکطرفه را خلاف میآید و سپر به سپر جلوی ما میایستد و با پررویی ماشین را خاموش میکند تا روی ما کم شود، اگر زیر لب به او نگوییم مرتیکهی حمال، این دانای کل است که باید به ما بگوید مرتیکهی حمال که همین فرصت اندک را هم برای خنکشدن دلمان، مفت از دست میدهیم.
کلمات معنی خود را از دست میدهند و معانی جدید پیدا میکنند. وقتی میگوییم حمال، کاری با قشر زحمتکشی که گونی برنج پنجاه کیلویی را روی دوش میگذارد و حمل میکند نداریم. آن حمال که میگوییم یک فحش است. این یکی شیریست کآدم میخورد. در واقع اینجا صحبت از باربری نیست اصلاً. دقیقا به همین صورت است که وقتی در بازی حکم تیم مقابل را کوت کردهایم و طرف میخواهد دست بدهد، با وجود اینکه ورقها وزن چندانی ندارند، با لحن خاصی میگوییم حمالی کن. اینجا هم فقط هدف این است که توهین دوستانهای کرده باشیم.
برگردیم به صحنهی مواجهه در خیابان یکطرفه. اکیداً حذر کنیم از درگیری فیزیکی. حتی اگر طرف چهل کیلو باشد و ما قدمان یک و هشتاد و شیش. این همان صحنهایست که راه انسان و حیوان جدا میشود. این همان صحنهایست که باید درش دنبال حلقهی گمشدهی داروین گشت. به کار بردن زور، اصل اول حیوانیت است. نشانهایست از قرار داشتن در ردههای تحتانی چرخهی تنازع بقا. برای آدم هیچ چیزی نکوهیدهتر از زور بازو وجود ندارد. قوی بودن یک ضدارزش است.
البته همهی ما میدانیم که بادی بیلدینگها زور ندارند. ولی بهر حال ویترینی از زورمندی را به نمایش میگذارند که بدوی و ماقبلتاریخی است. یا واضحترش اینکه، تاریخگذشته است. ما مشکلی با ورزیده بودن نداریم. ما با کاظمپلنگ و قاسمفیگور مشکل داریم که از القاب حیوانی نمیرنجند و اگر بگوییم یارو مثل اسب میمونه، خوششان هم میآید. ما با بدن به مثابهی زور و دعوا مخالفایم، نه با بدن به مثابهی ناز و زیبا. و من بالشخصه هیچ دختر سالمالعقلی را ندیدهام که کسی را بخاطر بادی بیلدینگگی دوست داشته باشد.
رینوپلاستی بد نیست، چون میتواند دماغی را که عقابی است به بینی نرمال آدمیزاد تبدیل کند. ورزش و فعالیت جسمانی، بد نیست چون از زمان فردوسی فوایدش معلوم بوده. رینوپلاستی وقتی بد است که دماغ عقابی را به دماغ خوکی تبدیل کند. ورزش وقتی بد است که شخص بتواند یک گاری هشتصد کیلویی را با رنج و مشقت، پانزده متر جلو ببرد. کاری که یک اسب به سادگی انجام میدهد و توقعی هم ندارد.
اینجا واجب میشود که این جوک بینظیر را دوباره تعریف کنم که اسبه زنگ میزنه سیرک و تقاضای استخدام میکنه. صاحاب سیرک میگه خب مثلاً چیکار بلدی؟ رقص پا؟ پریدن از حلقهی آتیش؟ توپ بازی. اسبه میگه تو مثکه حالیت نیستها. من دارم حرف میزنم باهات. ها ها ها.
وقتی از میانهروی حرف میزنیم منظور این نیست که اینوریا درست میگن ولی اونوریا هم حق دارن. منظور میانهحالی و مدیاکریتی نیست که به افکار بخور و نمیر اکتفا کرد و آب باریکهای از هرچیز رو قبول داشت. منظور اینه که اگر هم قصد هیکل داریم، به داوود میکل آنجلو بسنده کنیم و با تیشهی ناشیانه، آن خطهای نرم را بیش از حد عمیق و اکشن نکنیم. میانهروی این است که بتوان در قوطی خیارشور را باز کرد ولی نتوان زنجیر پاره کرد. تنها کسی که نیاز به پاره کردن زنجیر دارد دیوانهایست که به تخت بسته شده، و دیو و ددی که به تختهسنگ.
اصلاً هیچ چیزی در این جهان تصادفی نیست. ما همهجای تنمان ماهیچه دارد جز سر. پوست را که کنار بزنی، مستقیماً به استخوان میرسی. همین غیرعادیترین چیزیست که در بدنهای بیلدینگ شده دیده میشود. هیکلی گنده و سری کوچک. مثل یخچال ساید بای ساید که رویش یک جعبهی دستمال کاغذی باشد. بودن دستمال روی یخچال به خودی خود به کسی آسیب نمیرساند، ولی امکان استفاده را محدود میکند. دسترسی به مغز هم به همین آسانی محدود میشود.
در بدترین حالاتشان، یکی میگوید که سیاهچاله وجود دارد که همهچیز را میبلعد، و دیگری میگوید چاهیسیاه وجود دارد که مارهای غاشیهاش تو را میبلعند. ما اگر هم قرار است درگیر چنین فیلمهندیبازیهایی شویم، وقتش رسیده که ابتکار عمل و نوآوری بیشتری به خرج دهیم. این همان راه سوم است. منظور این نیست که بشینیم و از خودمان یک تئوری علمی در کنیم که کائنات را حل کند. منظور این است که با طناب کسی توی چاه و سیاهچاله نرویم.
هیچکس هنوز نتوانسته عین بچهی آدم و بدون داستانسرایی و نظریهپردازی، ته را به ما نشان دهد. ته مهم است. میشود دیر به سینما رسید و فیلمی را از وسطش نگاه کرد. ولی اینکه توی سالن بشینی و ده دقیقه مانده به ته فیلم به نشانهی اعتراض به طخمی بودن فیلم، با ژستی هولدنوار بروی بیرون، فقط نشان میدهد که خودت چه آدم طخمیای هستی. حتی من ضرری هم در دنبال کردن مسابقهی قویترین مردان دنیا نمیبینم. گاهی، که همیشه پیش میآید، به تفریحات سبک نیاز داریم. خیلی سبک. هشتصد کیلو و بیشتر.
هر آدم سالمی نیاز دارد گاهی که به تفریحات سبک مشغول نیست، به خودش یادآوری کند که پهنای این جهان، صد میلیون سال نوری و بیشتر است. این یعنی اگر کتاب کمدیهای کیهانی را خوانده باشیم و کسی صد میلیون سال قبل در دوردستترین جای جهان روی مقوایی نوشته باشد «دیدمت» و به سوی ما گرفته باشد، او تنها صد میلیون سال بعد مقوای ما که رویش نوشتهایم «چشمت روشن» را، خواهد دید. این خیلی عجیب است و خیلی بزرگ. و این بزرگی نباید فراموش شود. چند بار میشود در این فاصله از تهران تا شیراز رفت؟ پوووووف.
بعد، هر آدم سالمی نیاز داره گاهی به خودش یادآوری کنه که عمر این دنیا سیزده میلیارد ساله و درازتر. و بشینه این سیزده میلیارد رو از لحاظ ریاضی با خودش حلاجی کنه و با این تاریخ هفت هزار سالهی آدم روی زمین مقایسه کنه و کف کنه و از خودش بپرسه آخه چرا؟ نامرد، چرا؟ تو قول داده بودی، پس چرا آخه؟ و حالش گرفته بشه که خدا میدونه قبل از این هفتهزار سال چه بزن و بکوب و فسق و فجور و دامبول و دیمبولی به پا بوده. حالا مهم هم نیستها. چون ما که در هر حال کار خاصی نمیکردیم. اگه وقت داشتیم، نهایتاً یه بار دیگه میروندیم تا شیراز و چارتا سیخ کوبیده بیشتر میخوردیم. این وسط مهم فقط همونه که آدم نره بادی بیلدینگ.
.
.
0 حرف:
Post a Comment