December 13, 2007

Detoxification Of Elixir

.
.
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خــوارزم وزان است


یزدان را سپاس، که درک من از زیباییخ‌های کائنات آنقدر والاست که به صورت لدُنی و شهودی سال‌ها پیش فهمیده‌ام در میان چیزهای حاصل از بنگ، چه بنگ هفت روزه‌ی سامی و چه بنگِ بیگ، زیباتر از کــرگــدن نمی‌توان یافت. همین است که هیچ‌وقت از خودم نپرسیده‌ام چرا روی کامپیوترم عکس کرگدن انبار می‌کنم یا قلک سکه‌هایم کرگدن است. و همین است که به آینه‌ی ماشین به‌جای سی‌دی‌-می‌دی یا یکی از اون سگ‌های لقوه‌دار یا دعای سِندر قِیت کبود، کرگدنی با شال گردن هفت رنگ آویزان شده،‌ که نامش هـــوی Hoy است.

هوی تا مدت‌ها اسم نداشت. اسمی که برازنده‌اش باشد پیدا نمی‌شد و بنابراین هر وقت که کارش داشتیم می‌گفتیم: هوووی. بتدریج هم او و هم ما به این نحوه‌ی خطاب عادت کردیم و او هنوز هم هوی است. هنوز هم اسم ندارد، هرچند در فرم‌های هیئت متوسلین به داروین، و نهضت برائت از انقراض می‌نویسد: هوی

آقا، یه دونه از اونا بدین. آقا دو تا هم از اینا بدین. آقا اون که اون بالاس چنده؟ در زلم-زیمبو فروشی‌ها اگر اسم اینا و اونا رو ندونیم کارمون زودتر راه می‌افته و ندونستن اسم اون چیز قلمبه‌هه که شبیه یه چیزاییه که یه بار تو یه کانال خارجی دیده بودین، هرگز باعث ضایع شدن شما نخواهد شد.

یکی از مفیدترین اختراعات بشر، آزادی سلیقه‌س. لذت‌بخش‌ترین کار جهان اینه که لــم بدیم و همچنان‌که خودمون رو می‌خارونیم، از چیزهای دور و ور خوشمون بیاد و بدمون بیاد. که از هرچه دلمون خواست، خوشمون بیاد و بگیم به تو چه، و از هرچه دلمون نخواست، خوشمون نیاد و بگیم گور پدرش یا اگه مودب‌ایم بگیم به درک. نظر شخصی من اینه که به درک مهم‌ترین فحش بشریت هست چون توانایی ما رو در ندیده گرفتن گه‌ها و گهیدگی‌های جهان نشون می‌ده که نتیجه‌ی مستقیمش آرامشی همراه با رخوت هست.

یکی از بی‌ربط ترین اختراعات بشر، قضاوت هست. داوری و پیش‌داوری. منظورم اشاره به این قضیه نیست که چند روز پیش خانم قاضی استرالیایی نوجوان‌هایی رو که بطور گروهی به یک دختر ده‌ساله تجاوز کرده بودن، تبرئه کرد با این استدلال که خود دختر بچه مواففت کرده بوده. منظورم وقتیه که برای بدمون اومدن‌ها و بدمون نیومدن‌ها به خودمون و دیگران جواب پس می‌دیم یا از اونا می‌خوایم که جواب پس بدن. بابا، دارم ازت فاصله می‌گيرم چون خوشم نمی‌آد از مغزت، چون خوشم نمی‌آد از آرنجت، از احساسيساتت. همین. مدرک علمی هم ندارم براش، اگرم داشته باشم ارائه نمی‌کنم. یعنی وقتی به این نتیجه می‌رسیم که یک فیلم، یک کتاب، یک شعر، یک آهنگ، یک فکر ان هست،‌ دیگه نیازی نیست که نمونه بگیریم و بفرستیم آزمایشگاه.

نام‌ها باعث قضاوت می‌شن و اصالت سلیقه رو از بین می‌برن. نام‌ها فیلتری هستن بین چیز و چیزنده، یا به قول دومادمون، بین اوبژه و سوبژه. حالا فرقی نمی‌کنه که گاهی یک سپر سربی ایجاد می‌کنن و گاهی یک دود نامریی. نام‌ها در واقع دالّلی گفتن توی قایم موشک (آیا هیچ کدام از ما در زندگی واقعی گفته‌ایم قایم باشک، ملحفه، لامذهب؟) هستن. قضیه را به طرز خنکی لو می‌دهند. ضدحال هستند.

آقای کافکا، آقای فلینی، آقای میرو، خانم شیمبورسکا، مجتبی جون، جیگمل گوگولی، من با شخص شما هیچ صنمی‌ ندارم. هرگونه‌ی مراوده‌ی شخصی با شمایان رو انکار می‌کنم. روشنه؟ برام فرقی نمی‌کرد اگه اسمت اکفاک بود. یا اگه واسه خودت یه جور هوی بودی، یه دونه از اونا بودی. من با اون چیزی که از خودت تراوش کردی کار دارم. آقای کتاب، خانوم فیلم، آقای وبلاگ، من تو را بخاطر آنچه که هستی متنفرم، نه بخاطر نام چندش‌برانگیزت، و برعکس. برام پدیده مهمه، نه پدیدارنده... خب، واضحه که دارم خالی می‌بافم دیگه؟ لحنم یه جوری بود که خودمم هم باورم نشد. شبیه شعارهای مردم غیور ملایر در جریان سفر معاون قند و شکر وزارت کشاورزی بود. به هر حال منظورم اینه که دلم می‌خواد که اونجوری باشه، ولی نمی‌شه که، لامذهب. اتوپیا که نیست.


روزی من کلنگی بر دوش خواهم گذاشت و جلد همه‌ی کتاب‌های جهان را پاره خواهم کرد و در جوب خواهم ریخت. بر روی تیتراژ همه‌ی فیلم‌های جهان شوی شهرام صولتی ضبط خواهم کرد. بر تایتل همه‌ی وبلاگ‌ها اسید خواهم پاشید. بر کله‌ی همه‌ی تئوری‌پردازان جهان گونی خواهم کشید. نام همه‌ی آهنگ‌های جهان را به Track_01.mp3 تغییر خواهم داد. من جهان را از شرّ پیش‌داوری‌های ناشی از اسامی نجات خواهم داد. آن‌وقت تو را دعوت می‌کنم که هم کله‌پاچه‌ای با هم بزنیم و هم فیلم‌های بی‌نام ببینیم، بی‌آنکه بدانیم روبر برسون یا قدرت‌الله صلح میرزایی. و هم کتاب‌های بی‌نام بخوانیم،‌ بی‌آنکه بدانیم خوان رولفو یا م. مودب‌پور. و وبلاگ‌های بی‌نام بخوانیم بی‌آنکه بدانیم لیمبو یا شب‌ادراری‌های یک مثانه‌ی بیش‌فعال. و در کمال خونسردی، مثل یک جانی حرفه‌ای، برچسب [...] بزنیم بر هرچه عشقمان کشید و اگر هم اختلاف سلیقه‌ای بود، با به تو چه و به درک حل و فصلش کنیم.

روزی من داسی بر دوش خواهم گذاشت و چکشی و ستاره‌ای. و بر چهره‌ی همه‌ی چیزهای جهان ماسک قرمزی خواهم کشید (البته ماسک گوری-لنگوری هم جواب می‌ده) و بر علیه نام‌ها، به تنهایی انقلاب کمونیستی خواهم کرد و زان پس برای چیزهای جهان فقط یک نام خواهد بود، یا دقیق‌تر بگویم، دو نام خواهد بود: این و اون. روزی که هر کدام از ما یک هـــوی خواهد بود که فارغ‌البال لــم می‌دهد و به تحقیر و تحبیب چیزها می‌پردازد.

این بود تحلیل ناز من
.

1 حرف:

Anonymous said...

Fantastic! Love it! You have a follower!