December 1, 2007

Inertia and momentum have gone fishing

.
.
پدرم
پشت دو بار آمدن چلچله‌ها
پشت دو برف،
روضه‌ی رضوان
به دو گندم بفروخت


از زانو به پایین، پا ندارم. یه روز افتادم تو جوب و پاهام لجن‌مال شد. قطع‌شون کردن و پیچیدن لای روزنامه، دادن دستم. گفتن برو خدا رو شکر کن با کله نرفتی تو جوب. منم رفتم خدا رو شکر کردم. البته سر راه یه سوسیس بندری هم زدم. ای‌ول. بعدش دو تا پام رو همون‌جوری با صندل و پشم و پیل انداختم توی دو تا حلب ۴/۵ کیلویی روغن هیدروژنه‌ی قـو انتخاب کدبانو. رفتم داروخونه الکل گندم خریدم، با بچه‌ها نشستیم با جیگر و ماس‌خیار و آب زردآلو خوردیم. الکی گفتم. تنهایی خوردم. سک خوردم. قوطی‌های روغن رو با الکل صنعتی و ادوکلن تروساردی لب به لب کردم. سه روز بغل تخت بودن، ولی آب دماغم هی راه می‌افتاد و هی سرم گیج می‌رفت. سه سالی هست که ته انباری‌ان، البته گاهی سر می‌زنم. الان با اینکه قدم یه متر اینا کوتاه‌تر شده، دیگه از فکر اینکه بخوام دوباره پا بکنم پام اومده‌م بیرون. بحث نیمه‌ی خالی لیوان نیست ها. یه جور انتخاب شخصیه. روش فکر کردم. وگرنه که می‌ذاشتم‌شون تو فریزر واسه روز مبادا. مثلاً الان سر زانوهام همیشه یه مور مور کِـیف‌داری داره، عین وقتی یازده سال‌مون بود و با دوچرخه می‌خوردیم زمین و بعد که زخم و زیل‌ش داشت خوب می‌شد، هی می‌خواستیم اون ته‌دیگ روش رو بکنیم. یا اینکه خب، دید زدن زیر دامن دخترا خیلی راحت‌تر شده. الان بیرون که می‌رم دو تا کاسه‌ی پلاستیکی ملایرپلاست می‌کنم پام. حال می‌ده. تلق تلق می‌کنم و مثه اردک راه می‌رم. مردم هم حال می‌کنن. یا می‌گن آخخخی و لبخند مسیح‌وار می‌زنن، یا می‌زنن تو دهن بچه‌هاشون که هرهر می‌کنن، یا سعی می‌کنن زوری پول بدن که یه بار زوری هزار تومن گرفتم که بعدش، اگه ریـا نشه دادم‌ش به یه فقیری که یه پا نداشت. البته تا بیخ رون بود ها. بعضیا هم وجودش رو ندارن. روشون رو می‌کنن اون‌ور، یا می‌رن اون دست خیابون. خیلی عن‌ان. حالا که حرف‌ش شد، دوست دخترم هم خیلی عنه. می‌خواد قلم‌مو رو بکنه تو دهنش و نقاش بشه. دو تا دست نداره. می‌گه از نوریکو الهام گرفتم. همون فیلم ژاپنیه که دهه‌ی شصت اگه تاسوعا می‌خورد به جمعه، شبکه‌ی یک نشون می‌داد. خودم که قسم خوردم نه توی ماراتون شرکت کنم، نه برم کوهنوردی. همون کارایی رو که توی دورانِ پــا می‌کردم، الان هم می‌کنم. اون موقع‌ها زورم می‌اومد تا سر کوچه برم بستنی مستنی بخرم، الان هم زورم می‌آد. اون موقع‌ها اگه دوست دخترم دو تا دست نداشت و می‌خواست با دهن نقاشی کنه باهاش به هم می‌زدم، الان هم با این به هم می‌زنم، بعداً شاید. حوصله‌ی قهرمان بودن رو ندارم. می‌خوام زندگی‌م رو بکنم. فوق‌ش دیگه بخوام پینگ پنگ بازی کنم. البته اگه کسی پایه باشه. هاها. تیکه انداختم بهتون. منظورم یه چیزی مثه سه‌پایه‌س که قدم برسه به میز. ای‌ول.

0 حرف: