August 9, 2007

The Tiny Line Between "Zero" & "One"

.
دنیا هرگز گلستان نبوده و هرگز گلستان نخواهد شد، مگر اینکه
.
اختراع ایده‌آل: یک چیز وایتکس‌مانند بسازیم که به وسيله‌ي چرخـبال‌هاي غول‌پيكر بر روی دنیا و محتویاتش، از جمله مغز آدم‌ها، پاشیده شود و باعث شود که همه‌ی علوم انسانی و همه‌ی دانش معنوی از صحنه‌ی روزگار پاک شود. هر «پيس آو مايند»ی كه بالقوه يا بالفعل زيان‌بار باشد، بدون درد و خونريزی از خاطره‌ی تاريخ خط بخورد.
این اختراع به نحوی است که ادیان و مذاهب، نظام‌های ایدئولوژیک، افکار متافیزیکی، و هر چیز وابسته به سیاست و اخلاق و امثالهم بطور دائمی از حافظه‌ی انسانی‌کاغذی‌دیجیتال دنیا پاک می‌شود و کسی اصلاً به یاد نخواهد آورد که روزی همچین چیزهایی وجود داشته و کسی اصلاً نبود آنها را احساس نخواهد کرد.
این اختراع بر روي علوم تجربی و طبیعی مثل فیزیک و شیمی و پزشکی، و نیز هر آنچه که مربوط به هــنــر باشد، تقريباً فاقد هرگونه اثري است -مگر در مورد علوم بد مثل بمب و نانچيكو و ال.اس.دي. و بنابراین فقط ذهنیت آدم‌ها عوض می‌شود نه روال زندگی آن‌ها.
این اختراع در واقع مثل این است که درایو‌های خاصی از یک کامپیوتر هنگ‌کرده‌ی درب و داغون را فورمت کرده و مجدداً روی آن ویندوز نصب کنیم و به قيمت از دست دادن یکسری از نرم‌افزارها، از شر برنامه‌های مخرب و غیرضروری و ویروس‌ها و فایل‌های ناجور و بی‌استفاده راحت شویم.
این‌بار آدم فقط سوراخ‌ها، باگ‌ها، دیفکت‌ها و حلقه‌های مفقوده‌ی ذهنش را با مباحث متافیزیکی و سوپرنچرال پر می‌کند، نه اينكه پايه و اساس فكر و زندگي‌اش را بر اينها بگذارد . نه مثل الان که همه‌چیز با هم قاطی شده و مرزی بین دانش و فرادانش، فلسفه و پـزودوفلسفه وجود ندارد و مقدار زیادی اباطیل و خزعبلات در کله‌ها و کتاب‌ها انباشته شده و به روش‌های جنصی و غیرجنصی به نسل‌های آینده انتقال پیدا می‌کند.
البته از آنجا که آدم بطور بالفطره کـِــرم دارد، بلافاصله با پرسیدن سوال‌های اساسی از خودش، از قبیل اینکه از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود،‌ فرایند بازگشت به روال سابق را آغاز می‌کند. ولی تفاوتی که وجود دارد این است که این‌بار برخلاف تورنمنت قبلی که از زمان آدمــحوّابازی/داروین‌بازی شروع شده بود، از دوران جاهلیت و نادانی خبری نیست و آدم به حد قابل قبولی از دانش برای پاسخ به سوالات بدیهی دست پیدا کرده و نیازی ندارد که از نقطه‌ی صفر مغزی به دنبال ماوراء برود.
مثلاً دوباره سر و کله‌ی اخلاقیات خیلی زود پیدا می‌شود، چون آدم دوباره می‌فهمد که دروغ گفتن کار بدی است، و دوباره «آفریننده» ظهور می‌کند چون آدم به این نتیجه می‌رسد که آقاي بيگ‌‌بنگ و خانم تكامل هنوز برای پاسخ به خیلی از سوال‌های آفرینش مغز كافي ندارند.
در واقع با این اختراع ما به آدم یک شانس دوباره می‌دهیم. مثل این تیم‌های ورزشی که به مسابقات برون‌مرزی اعزام می‌شوند و هیچم می‌شوند و بعد می‌گویند که هدف ما کسب تجربه بود و ایشالا در دوره‌ی بعد حتماً قهرمان می‌شویم و باقی قضایا....
.
.
این چیزهایی که گفتم برگرفته از صفحه‌ی اول یک رساله‌ی خیلی ضخیم و مهم است که من برای نجات آدم نوشته‌ام. البته هنوز ننوشته‌ام، فقط بهش فکر کرده‌ام و در موردش خيال بافته‌ام. بقیه‌اش را هم اینجا بازگو نمی‌کنم. چون این حق طبیعی هرکدام از شما خوانندگان عزیز هست که بخواهید با روش شخصی خودتان دنیا را گلستان کنید و اگر من همه‌چیز را لو بدهم، این رویاپردازی کلاً لوس/لوث می‌شود. در واقع هرکس فقط مسئول رویاپردازی برای شخص خود خویشتن‌اش است، نه دیگران.

0 حرف: