.
واپسین نامهی گ. گ. مارکز به ش. د. چاملی
.
چاملی عزیزم،
خوبی؟ ممنون میشوم اگر از این به بعد اس.ام.اسهای باحال برایم نفرستی. در ضمن آبطالبیای که فرستاده بودی هم توی راه گندیده بود. راستش چند روز پیش در مطب دکتر نشسته بودم و مجلهی خانوادهی زرد را ورق میزدم که چشمم خورد به خبر مرگ آنتونیونی و برگمان و متاسف شدم. نکتهی جالب این بود که روی جلد مجله یک نوار مشکی زده بودند و نیمی از مطالب مجله هم به مرثیههای سینهچاک و سوگنامههای رومانتیک و ضجهزنیهای شاعرانه برای این دو کارگردان اختصاص داشت. جالبتر اینکه بقیهی مطالب در مورد رابطهی پنهانی یانگوم و افشین قطبی، نامزدی رضا عنایتی با هدیه تهرانی، سرگذشت زنان و مردانِ خیانتشده و... بود. با دیدن این پارادوکس فلسفی گمان بردم که آن دو عزیز از دسترفته حتما نسبت نزدیک فامیلی با نویسندگان محترم داشتهاند.
.
بر حسب اتفاق در همان مجله به نامهی چارلی چاپلین به دخترش (اوغ) برخوردم که بدست یک ایرانی گمنام نوشته شده و مرا بهشدت تحت طعصیر قرار داد و همان شد که تصمیم گرفتم که ایمیلت را پیدا کنم و منهم نامهی مهمی به همان سبک برای تو بنویسم. همینجور که اینترنتفارسی را ورق میزدم تا به وبناز شخصی تو، نه وبلاگ اون ازموسیس، برسم و آدرس ایمیلت را بردارم، دیدم که وه، بیا و ببین که چه محشری برپاست. همه جا جوری با درد و اندوه و خون جگر از مرگ این دو پیر مرد نوشته بودند و جوری در رثایشان فغان و فسوس سر داده بودند که... که فهمیدم این سوءتفاهم که «ناله سر کردن و قلم فرسودن در مرگ بزرگان نشانهی [...] ماست» یک خصیصهی نیمه اپیدمیک است در آن وادی.
.
انگار در بین ملت شما روتین است که هر آدم معروف و اسم و رسمداری که میمیرد برایش همچون پدربزرگ یا دوماد خودشان مرثیهسرایی و سینهزنی کنند، حالا خواه عمران صلاحی باشد یا احمد شاملو، خواه فردین یا حسین پناهی. و این عجیب است که آدمها برای کسانی که نمیشناسند و چیزی از زندگی شخصیشان نمیدانند و هرگز در ارتباط عاطفی و انسانی با هم نبودهاند، موی از سر بکنند و گل بر سر بمالند. صرفا به این دلیل که طرف معروف بوده، هنرمند بوده یا هرچی، صرفاً به این دلیل که چهار تا کتاب از او خواندهاند یا دو تا از فیلمهایش را دیدهاند.
.
با اینحال چون این قضیه تا حدی هم به من مربوط میشود، نکاتی را خاطرنشان میکنم. من آفتاب لب بوم هستم. هشتاد سال دارم و میدانی که هشت سال است که با سرطان دست و پنجه نرم میکنم و میدانم که هر کدام از این روزها میتواند آخرین روز من باشد. ولی این مرا چندان نمیآزارد، چون آنچه را که توانستهام از زندگی گرفتهام یا به زندگی دادهام. کتابهایی را که میخواستم بنویسم، نوشتهام و اگر بعد از این فرصت نوشتن نیابم، نه دنیا مغبون خواهد شد، نه من. لطفاً بدانید که:
.
-هرگونه مجلس ختم دیجیتالی-کاغذی-مسجدی و مراسم روضهخوانی برای من ممنوع است
-قدغن میکنم کسانی که ارتباطشان با من فقط از طربق نوشتههایم بوده، برایم مرثیهسرایی کنند و شعرهای سانتیمانتال سر دهند
-راضی نیستم که بر سر در مجله یا وبلاگی نوشته شود «مارکز هم رفت» یا «خالق صد سال تنهایی ما را تنها گذاشت» و قس علیهذا
-دلم اصلاً نمیخواهد کسانی که با من به عنوان یک انسان، نه یک نویسنده، در ارتباط نبودهاند، ادای آدمهای ناراحت را در بیاورند
-در روزگار تاریکی که بر ملت ایران میگذرد، و هزاران دلیل محکم برای عزاداری وجود دارد، شما را نخواهم بخشید اگر به مرگ من بیش از مرگ یک پیرمرد هشتاد سالهی بیمار بها دهید
-در سالهای پس از مرگام کسی دوباره «این ضایعهی جبرانناپذیر و جانکاه» را در بوق و کرنا نکند
-و بر این حقیقت مجدداً تاکید میکنم که سوگواری بر مرگ کسی که ماموریت کائناتی خویش را به پایان برده و آمادهی بازنشستهشدن از این دنیاست، و پدربزرگ شما هم نیست، گناهیست برخاسته از تاریکاندیشی و تحجر.
.
چاملی عزیزم،
خوبی؟ ممنون میشوم اگر از این به بعد اس.ام.اسهای باحال برایم نفرستی. در ضمن آبطالبیای که فرستاده بودی هم توی راه گندیده بود. راستش چند روز پیش در مطب دکتر نشسته بودم و مجلهی خانوادهی زرد را ورق میزدم که چشمم خورد به خبر مرگ آنتونیونی و برگمان و متاسف شدم. نکتهی جالب این بود که روی جلد مجله یک نوار مشکی زده بودند و نیمی از مطالب مجله هم به مرثیههای سینهچاک و سوگنامههای رومانتیک و ضجهزنیهای شاعرانه برای این دو کارگردان اختصاص داشت. جالبتر اینکه بقیهی مطالب در مورد رابطهی پنهانی یانگوم و افشین قطبی، نامزدی رضا عنایتی با هدیه تهرانی، سرگذشت زنان و مردانِ خیانتشده و... بود. با دیدن این پارادوکس فلسفی گمان بردم که آن دو عزیز از دسترفته حتما نسبت نزدیک فامیلی با نویسندگان محترم داشتهاند.
.
بر حسب اتفاق در همان مجله به نامهی چارلی چاپلین به دخترش (اوغ) برخوردم که بدست یک ایرانی گمنام نوشته شده و مرا بهشدت تحت طعصیر قرار داد و همان شد که تصمیم گرفتم که ایمیلت را پیدا کنم و منهم نامهی مهمی به همان سبک برای تو بنویسم. همینجور که اینترنتفارسی را ورق میزدم تا به وبناز شخصی تو، نه وبلاگ اون ازموسیس، برسم و آدرس ایمیلت را بردارم، دیدم که وه، بیا و ببین که چه محشری برپاست. همه جا جوری با درد و اندوه و خون جگر از مرگ این دو پیر مرد نوشته بودند و جوری در رثایشان فغان و فسوس سر داده بودند که... که فهمیدم این سوءتفاهم که «ناله سر کردن و قلم فرسودن در مرگ بزرگان نشانهی [...] ماست» یک خصیصهی نیمه اپیدمیک است در آن وادی.
.
انگار در بین ملت شما روتین است که هر آدم معروف و اسم و رسمداری که میمیرد برایش همچون پدربزرگ یا دوماد خودشان مرثیهسرایی و سینهزنی کنند، حالا خواه عمران صلاحی باشد یا احمد شاملو، خواه فردین یا حسین پناهی. و این عجیب است که آدمها برای کسانی که نمیشناسند و چیزی از زندگی شخصیشان نمیدانند و هرگز در ارتباط عاطفی و انسانی با هم نبودهاند، موی از سر بکنند و گل بر سر بمالند. صرفا به این دلیل که طرف معروف بوده، هنرمند بوده یا هرچی، صرفاً به این دلیل که چهار تا کتاب از او خواندهاند یا دو تا از فیلمهایش را دیدهاند.
.
با اینحال چون این قضیه تا حدی هم به من مربوط میشود، نکاتی را خاطرنشان میکنم. من آفتاب لب بوم هستم. هشتاد سال دارم و میدانی که هشت سال است که با سرطان دست و پنجه نرم میکنم و میدانم که هر کدام از این روزها میتواند آخرین روز من باشد. ولی این مرا چندان نمیآزارد، چون آنچه را که توانستهام از زندگی گرفتهام یا به زندگی دادهام. کتابهایی را که میخواستم بنویسم، نوشتهام و اگر بعد از این فرصت نوشتن نیابم، نه دنیا مغبون خواهد شد، نه من. لطفاً بدانید که:
.
-هرگونه مجلس ختم دیجیتالی-کاغذی-مسجدی و مراسم روضهخوانی برای من ممنوع است
-قدغن میکنم کسانی که ارتباطشان با من فقط از طربق نوشتههایم بوده، برایم مرثیهسرایی کنند و شعرهای سانتیمانتال سر دهند
-راضی نیستم که بر سر در مجله یا وبلاگی نوشته شود «مارکز هم رفت» یا «خالق صد سال تنهایی ما را تنها گذاشت» و قس علیهذا
-دلم اصلاً نمیخواهد کسانی که با من به عنوان یک انسان، نه یک نویسنده، در ارتباط نبودهاند، ادای آدمهای ناراحت را در بیاورند
-در روزگار تاریکی که بر ملت ایران میگذرد، و هزاران دلیل محکم برای عزاداری وجود دارد، شما را نخواهم بخشید اگر به مرگ من بیش از مرگ یک پیرمرد هشتاد سالهی بیمار بها دهید
-در سالهای پس از مرگام کسی دوباره «این ضایعهی جبرانناپذیر و جانکاه» را در بوق و کرنا نکند
-و بر این حقیقت مجدداً تاکید میکنم که سوگواری بر مرگ کسی که ماموریت کائناتی خویش را به پایان برده و آمادهی بازنشستهشدن از این دنیاست، و پدربزرگ شما هم نیست، گناهیست برخاسته از تاریکاندیشی و تحجر.
.
حال و روز خوبی داشته باش،
گـابــو
.
0 حرف:
Post a Comment