.
بنـیآدم اعضای یک پیکرند
یکی از یکی واقعاً گــه ترند*
.
هر کدوم از ما، تـهِ تـهمون، نرسیده به دمبالچه یه عضو محرمانه داریم که نه ارتباطی با رختخواب داره و نه با توالت، کارش هم چیز کردنِ این چیزای مربوط به باحالی و ایناس. من علناً دارم خالی میبندم ولی نکتهش همینه که الان که من اینو گفتم و تو خوندی، شب که میری خونه و پنکه رو میکشی رو سرت و با دستت اونجا رو میخارونی و هی میخارونی، فکرت برمیگرده اینجا و بدون اینکه من هنوز بهت چیزی گفته باشم، خودت اینجوری بهت القاء میشه که، آره، راستهها انگار. شایدم. و بعد حالا به هر علتی خوابت میبره و پسفردا که با یه نفر تو ماشین نشستی و دهنتون بوی پمپ بنزین میده، یـهـو برمیگردی و میگی، آقا یه چیز باحالی برات بگم و بعد بدون اینکه من اصلاً در جریان باشم و بخوام از این انرژیهای کانالای ماهوارهای برات بفرستم و سایبابا و دیوید کاپرفیلد و اینا، خودت، یعنی خود خویشتنت، بازم برمیگردی و میگی، دقت کردی که هر کسی تـهِ تـه خویشتنش باور داره که از همهی کائنات و محتویاتش باحالتره؟ همه. حتی من، حتی تو. بعد اون نفره فکر میکنه که این صرفاً یه دونه از همین تیریپهای باحالبازیه، به جای اینکه بگه اوتور بابا، سعی میکنه کـول باشه و برمیگرده و میگه، آره بابا، نرسیده به دمبالچه، اسمش هم خـِفـتـولـه، هر هر هر. حالا تیکهی باحالش اینه که اسمش واقعاً خفتول هست و اون یه نفر اینو همینجوری نپـّرونده و سادهترین احتمالش اینه که وقتی معکوس همین جریان واسه من پیش اومد و یکی برگشت به من گفت که هر کدوم از ما توی عمق فاجعهی شخصیمون، فکر میکنیم باحالترین آدم دنیا هستیم که دنیا داره این مسئله رو ندیده میگیره و ما داریم حیف میشیم، من شبش که پنکه رو کشیده بودم رو سرم و داشتم با دستم اونجا رو میخاروندم و هی میخاروندم، همین خـفـتـول از مغزم گذشته بود و شما هم اگه مثل من یه مقدار از لحاظ طالعبینی هندی و چینی و ییچینگ و دژا-وو قوی باشین یا اینکه حداقل اصل بقای ماده و انرژی نیوتن رو مطالعه کرده باشین، میفهمین که خیلی هم عادیه این چیزا و الان هم بدون اینکه بخوام وارد مباهص درد مشترک بشم یا از ادبیات فولکلوریک وام بگیرم و بگم ظلم علیالسویه عدله، درسته که درحال بستن این صفحه هستی، ولی خودت، که اونی نیست که پسفردا تو ماشین برمیگرده و میگه فلان، الردی میدونی که دیگه الان نمیتونی به روی خودت نیاری که فکر میکنی باحالترین آدم دنیا هستی و با وجود اینکه بازم دارم بهت هشدار میدم که این خزعبلات رو از سر سیری تو مغزت اینستال کردم واسه اینکه خیلی باحالام و [...]، ولی همین امشب که میری خونه، پنکه و خارش و خفتول و ... هاها، حرصت در اومده ها.
.
.
*این تیتر در اینجا بعنوان قید استفهام انکاری به کار رفته. یه چیزی تو مایههای چپ میزد و از میانه میرفت.
0 حرف:
Post a Comment