May 20, 2007

Fahrenheit = 1.8 zabdar 37 daraje celsius + 32 = 98.6




آشـقـانـه


.


.
چشمت : مــس
قلـــبم : قـلـع
همــگانگيِ ما ، مفـرغ
.


.
دستـت : نـور
دستـم : كـور
برخيز و مسيحايم باش
.


.
«خـند»ت : تَش
دردم : خَـس
زه ، شـعله كشيدن‌ها را
.


.
شـرقت : شور
غــربم : شعر
در خــطّ افـق رقصانيم
.


.
روحـت : يشم
جــانم : اشك
آميـزه‌ي مـا، سبـزينـه
.


.


تابَــت : كـم
كامــم : تـب
بر تاك تنـم تكيـه بزن
.


.
نقشـت : مـاه
جسـمم : آب
بي‌وزن و سبك ، در بَرَمي
.


.
«بـود»ت : مـي
«بـود»م : سـاز
شو تا ابدم مستي و نـاز





.

اثر پروانه‌ای

به مقدسات قسمتان می‌دهم که مرا به وسعت بازی تاثیرگذارترین مبرید. تا همینجا هم شرمنده‌ی خیل هوادارانی هستم که آفـــاً و وبـکـمــاً‌ و دی.اچ.الاً دعوتنامه فرستاده‌اند. خیالتان را راحت کنم طیف تاثیرگذاران من تنوعی دارد از رابیندرانات تاگور تا هـیـو هـفـنـر تا گـربـه‌سـگ.

.

سرندی پیتی

دقت کرده‌بودید که کله‌ی سرندی‌پیتی چقدر کوچک و میان‌تنه‌اش چقدر پروار بود که توجه ما را از مغز، به بدن او منحرف می‌کرد و اینها در کنار نایسی‌گری افراطی‌اش چه موجود غیرقابل تحملی از او می‌ساخت؟ مهم نیست. مهم اینه که همکار عزیزم «تایدی هری» اشاره کرد که این نام که خیلی سانتی‌مانتال و سامانتا فاکس می‌نماید ریشه‌ی پارسی دارد. رفتم و کمی اطلاعات جمع کردم که به خوردتان بدهم.

سراندیپ نامی است که در ایران قدیم به سریلانکای امروزی داده‌شده بود. در یکی دوتا از قصه‌های هزار و یک شب هم از سفر به سراندیپ گفته می‌شود. اما افسانه‌ای که واژه‌ی سرندی‌پیتی از آن گرفته شده مربوط به سه پرنس این سرزمین است که همیشه اقبال و بخت با آنها همراه بوده به گونه‌ای که به سمبل شانس و خوشبختی تبدیل شده بودند. پسوند «یتی» هم که به آن اضافه شده و حالت مصدری داده، همان است که در کلماتی مثل «اترنیتی» دیده می‌شود

0 حرف: