دعوت از ماژلان و رونالد آموندسن به مراسم لُنگاندازی
یا
چگونه چاملی تصادفاً جغرافیـد؛ و فهمید که بلاگستان گرد نیست
.
.
.
.
چند روز پیش چـامـلـی پس از بحث و شتم شدیداللحنی که با [...] داشت، کولهباری بست و به سوی مقصد نامعلومی از خانه بیرون زد و موبایلش را هم همان دم در انداخت توی جوب. وسایل همراهش یک تور پروانهگیری، یک دستگاه همهکارهی مولینکس، بیگانهی کامو، یک عدد نانـچـیـکـو*، و مقاذیر نامشخصی خوردنی (تون ماهی، تون لوبیا، تون خیارشور، تون گیلاس...) و یک عدد قطبنما بود.
.
.
امروز برگشت. آفتابسوخته و غلطکردمانه. جلبکزده و پشیمان از حرکت نیمهاستشهادی خویشتن. آمــّــا با کشفی تکاندهنده و تاریخساز. خیلی مقاومت کردم که چیزی بروز ندهم و کک در تنبان کسی نیندازم، چون جزئیاتش را به خودم هم حاضر نیست بگوید و خیلی فراماسونری عمل میکند. ولی چه کنم که دهانم لـق است و این اکتشاف هم آنقدر «خدا-رو-کولـِـت»** است که میتواند بالکل معادلات سایبراسپیس را به هم بریزد و توپوگرافی انفورماتیک را زیر و رو کند. دقت کنید پس:
.
.
در گوشهای از کائنات مجازی، در فضایی که هیچ لینکی به آن نمیرسد و هیچ یو.آر.الی برایش ثبت نشده، یک کلونی بزرگ از وبلاگها خوش و خرم برای خودشان زندگی میکنند، بیآنکه هیچ ارتباطی با وبلاگهای دیگر داشته باشند، بیآنکه در هیچ رولینگی پینگ شوند و بیآنکه هیچ گوگلبازی با کلیدواژههای حدفاصل ناف و زانو به آنها برسد. در نظر بگیرید پاپوآ گینه نو یا آمازونیا را هـیـفـسد سال قبل. در نظر بگیرید اتوپیایی را در پس پشت دامنههای زاگرس که پای هیچ بنیوبلاگی به آن نرسیده و هیچکس تابحال کامنت نگذاشته که وبنازیداریبهمنمسربزن. نژاد جداگانهای از بلاگها که حلقهی گمشدهي داروین هم نمیتواند آن را به بلاگستان کنونی پیوند بزند.
.
و چاملی در اثر ناشیگری در کاربرد قطبنما، «دوراهی قـپـون» را عوضی پیچیده بوده و پس از مرارتها و راهزنیدگیها و پلنگزدگیهای فراوان، سر از آن آبادی خودمختار در آورده. آنجور که چاملی تعریف میکند، آنجا یک جناتتجریمنتحتهاالانهار واقعی است. جایی که صدها وبلاگ لامصصصب همهی مشکلات جهان را سامان دادهاند، دغدغهها را پشت سر گذاشتهاند و فارغ از افسردگی و چتکردگی، فقط حرفهای مهم و قشنگ میزنند و رازهای کهکشانی را بازگو میکنند. و دم به دم پستهایی در آنها آپ میشود که چانهی هر وبلاگ معمولی با خواندنشان فرو خواهد افتاد، نوشتههایی ژرف و پیلافکن که چاملی را تا آستانهی ماخولیای ذوقزدگی و عبودیت پیشبردهاند ولی چون دومینی به او ندادهاند که ساکن شود، شبی را «درفت» کرده و بازگشته. آری. شهرستانی از وبلاگها که نه تنها اتوبان مدرس، بلکه جادهی ملایر-فلاورجان نیز به آن نخواهد رسید؛ بکر و کلیکنخورده؛ نالگدمال و بوکمارکنشده؛ سرزمینی آزاد به نام بـلـوَدِد «Belvaded»، و ما که بیخبرانیم ...
.
ادامه دارد
.
.
.
*نانچیکو: وسیلهای متشکل از یک زنجیر و دو قطعه چوب که از آن برای آسیب زدن به خویشتن استفاده میشود و معمولاً ضربات مهلکی به پیشانی و آرنج خودتان وارد میآورد. در افسانهها آمده که در اصل وسیلهای بوده برای دعوا و دفاع شخصی، ولی تاکنون مدرکی دال بر تایید این قضیه یافت نشده.
.
**Khoda Roo Coolet: بابا لامصب تو دیگه کی هستی
.
.
باضم باضی
از طرف وبلاگ «سدسازی در جاییکه حقیقت، بهحالت درازکش، چاخان میکند و سابـسیکوئـنتـلی دچار تـبـنــاکیِ هذیـانی میشود و حتی دم غنیمت شمار» به این بازی خوانده شدم. ضمن اعلام این مژده به اهالی محل، که مشغول احداث شعبه ثابت لوناپارک مستقر در اینترنت هستم تا مسئلهی بازیهای وبلاگی یکبار برای همیشه لاینحل شود، در پست بعدی.
0 حرف:
Post a Comment