.
بچهها، «زیرزمین» کوستوریتسا رو دیدین؟
.
نمیخوام اینجا مثه زنگایی که معلم نداشتیم براتون فیلم تعریف کنم. چون بلد نیستم جوری از این بهترین فیلم دههی نود حرف بزنم که از عظیمالجثگیش چیزی کم نشه. فقط داشته باشين که فیلم یه کائوس شبه-سوررئاله که روی بستر یوگسلاوی قرن بيستم تعریف میشه. نخل طلای کن ۱۹۹۵ رو هم گرفته. هشدار هم میدم که اگه این فیلم رو ندیدین، تا اينجاي عمرتون به بطالت گذشته، يا يه چيزي تو اون مايهها.
.
حالا،
توی سکانس پودرکنندهی پایانی، همهی قهرمانها، حتی اونایی که در جریان فیلم کشته شده بودن از دل دریا به هم میرسن. در ساحلی سبز و مرتفع جمع میشن و جشنی به راه میندازن، با شادی و مستی. کمکم نمای دوربین از این جشن دور میشه و بالا و دورتر میره و میبینیم که اون تکهی بزرگ و سبز از زمین به آرومی در حال جدا شدنه و داره به وسط دریا میره، در حالیکه همچنان همه بر روی اون درحال رقص و آوازن، بیخبر از همهجا همراه سرزمینشون سفری «ناممکن» رو بسوي «كجا؟» آغاز کردهن. و صدای راوی میآد که:
.
روزی، روزگاری، کشوری بود.*
.
حالا،
دیگه «کشور»ی نیست. دیگه جایی به نام یوگسلاوی وجود نداره، مگر بر کاغذها، و در خاطرهها. تيکه تيکه شد و به دریا رفت.
.
حالا،
اگه در نظر بگیریم که چیزی بهنام «احتمال» وجود داره، فرض کنیم که هر شنبهی بعد از این، جنگی شروع بشه ...
.
* يكي بود، يكي نبود. زير گنبد كبود، يه كشوري بود ...
0 حرف:
Post a Comment