.
من آدم خوشقلبيام. يكي از كاراي خوبم اينه كه هر روز صبح توي قطار عينك آفتابيم رو بزنم و يه دختري رو كه كسي معمولاً نگاش نميكنه پيدا كنم و حسابي بهش خيره بشم تا وقتي كه خودش بفهمه و خوشحال بشه و كيف كنه. اون روز اين دختره رو ديدم: يه مقدار تپل با سر و وضع ساده مثل دانشجوهايي كه عصرا تو كافه و پاب كار ميكنن، جين پاره با يه تيشرت كه روش نوشته بود «وات دِ هل آيم دو-اينگ هيير» ، عينك كائوچويي روي يه دماغ كوفتهاي، پوست ملتهب و كك مكي كه تنها آرايشش يه روژ صدفي بود، موي خرمايي كه خيلي ساده جمعش كرده بود عقب، و... آهان، لاك هم زدهبود، از اينا كه رنگ پوستان و من دوست دارم.
.
خلاصه ديدم داره همچين با يه ته لبخندي نگام ميكنه و فهميدم كه نخ رو داده. منم قيافهي تودلبروتري به خودم گرفتم و چيزي از خوشقلبي كم نذاشتم براش و در نهايت هم بهخاطر اون يه ايستگاه زودتر پياده شدم. خودمون رو معرفيكرديم. گفت كه يه فرشتهس و با تريپ من حال كرده و اينا. من مشكلي نداشتم با اين قضيه، ولي خودش كولهپشتيش رو گذاشت پايين تا بالهاش رو كه مثل قوز از زير تيشرتش برجستهشده بود نشونم بده. اولش يه كم چندشآور بنظر ميرسيد ولي عادي كه شد، ثکصی بود يه مقدار. پرسيدم كه واسه كي كار ميكنه، گفت كه مستقله و با دوتا از دوستاش يه يونيت دارن نزديك بلكبرن و دونكاستر. خلاصه يه قراري واسه آخر هفته گذاشتيم و موقع رفتن هم يه شيشه خالي مرباي تمشك بهم داد و گفت كه اين توش يه آرزوئه و مال تو باشه. راستش يه كم بد شد. چون من اون موقع چيزي نداشتم كه بهش بدم. يعني يه كتاب داشتم ها، ولي چون آخراشم، زورم اومد بدم بهش. حالا شايد يه سيدي ام.پي.تري سلكشن براش بزنم. خوشم نمياد مديون كسي باشم.
.
منتها الان دو تا مشكل دارم. يكي اينكه خيلي هم از قيافهش خوشم نيومده و كلاً من با اين مايههاي زياديمثبت حال نميكنم. تازه همين فردا ممكنه تو قطار چيز جالبتري به تورم بخوره و اونوقت آخرهفتهم به فاك فنا ميره. مشكل بعدي اينه كه نميدونم با اين آرزوئه چيكار كنم. پول و سلامتي واسه خودم و دور و وريها بخوام يا اينكه به فكر نجات بشريت باشم و بگم دين و مذهب اجتماعي سياسي اقتصادي و اينا كه خيلي رو اعصابمه كلاً از صحنه روزگار پاك بشه و فقط دين شخصي بمونه. حالا موندم توش ديگه.
.
پ.ن: ايني كه من نوشتم قطعاً داستان نيست و قطعاً بيشترش هم راسته و تازه دروغهاش هم حياتي نيست، ولي ماركز قطعاً قبلاً داستان «مردي بسيار پير با بالهاي عظيم» رو نوشته.
0 حرف:
Post a Comment