.
.
لاث خشکه مبحث مهمیست که با اینکه همهمان میزنیم، غالباً کمتر مورد توجه قرار میگیرد. وقتی که ما سلطان بودیم، معمولاً دوستیها در مرحلهی لاث متوقف میماند و به رختخواب نمیکشید. ثکص یکجور آوانتاژ بود که میتوانست فرد را از کسی که همیشه توی حضیض دروازه میایستد، به قهرمان کوچه تبدیل کند و اگر بر حسب تصادف کسی میتوانست از مرز لاث خشکه عبور کند و دستش را روی رون طرف بگذارد، کفایتش ثابت میشد. درست است، ما عقبمانده بودیم ولی از همان لحاظی که آدمهای دویست سال پیش که برق نداشتند، نسبت به ما عقبماندهاند. و اینکه ما هنوز هم بعد از دویست سال برق نداریم و صدایمان در نمیآید و ظرف دوهفته عادت میکنیم، با تقریب خوبی ثابت میکند لاث خشکه چقدر باکریتیکال است و در مواقعی که پای ثکص در میان نیست، میتواند چراغ قوهای باشد در بیبرقی. اما نه به این معنی که هروقت دستتان به بدن کسی نرسید، شمع روشن کنید و زائر امامزاده شوید. لاث خشکه ناشی از نوعی مضیقهی معنویست، نه خارش جسمانی. مگر همین باباهای من و شما زیر نور شمع مهندش نشدند و به مدارج نرسیدند؟ مگر شیخ بهاییی یک گرمابه را با نور یک شمع گرم نمیکرد؟ پس ثکصیست نباشیم و همهچیز را از این دریچه، از این سوراخ نبینیم. تا به کسی رسیدیم که سبیلش از سبیل ما دکلرهتر است، چشمانمان را شان پن و صدایمان را خسرو شکیبایی نکنیم. نه. یک وقتی هست که سر ظهر در وقت استراحت ناهارتان به ساندویچی رفتهاید و دارید بندری میزنید که یک دوشیزهی شکوفا میآید و سر میز شما مینشیند و حرف میزنید و کلی هم خوش میگذرد و جوکهای بیمزهی قدیمیتان را از خورجین در میآورید و او هم کلی با ناز و نوز دخترانهاش میخندد و بعد هر دو فقط میگویید «میبینمت» و میروید به سوی ادامهی زندگیتان. این لاث خشکه نیست، مگر اینکه قصد ما از ادامهی مکالمه، دفعالوقت باشد برای تفحص در خط سینهی طرف. درست است که اگر یک مرد گنده با یقهی باز و پشم و پیلی و شلوار هیجده پیلی میآمد، شما میزتان را عوض میکردید. ولی نترسید، شما نه ثکصیست هستید نه هموفووب. این یک موقعیت معمولی روزمره است. و تازه، کسی نگفته که لاث بد است. ما با چلوکباب هم لاث میزنیم وقتی نسبت برنج به کباب کوچکتر از یک باشد، که نکند در شرایط بحرانی لقمههای آخر، کباب اضافه بیاید و مجبور شویم گوشت خالی بخوریم. کفتار که نیستیم. به علاوه آدم طبیعتا دلش میخواهد وقتی پردهی هتل را کنار میزند با ساحل روبرو شود، نه سیمان. همهی ما بهر حال روزی از یک پسربچهی دماغو که بخاطر بستنی، کثیفترین دروغها را میگوید به موجود کتشلوارپوش بورینگی تبدیل خواهیم شد که هنوز هم دروغ میگوید. ولی مهم این است که طی این عملیات اکروباتیک چه منظرهای در پسزمینه باشد و در کنار کدام ساحلها عکس یادگاری گرفته باشیم.ما آب نمیبینیم وگرنه شناگرهای خوبی هم نیستیم و گاهی همین که تیپ بزنیم و دم ساحل از طلوع و غروب خورشید تمجید کنیم، کارمان را راه میاندازد بدون اینکه غرق شویم. من هم که شما را خوب میشناسم و میدانم که اگر پای مسافرت بیاید وسط، بدون برو برگرد ترجیح میدهید با سه تا پسر بروید شمال، نه با سه تا دختر، نه با دوستدخترتان و دوتا از دوستهای او، نه با دوستدخترتان و دوست صمیمیاش و دوستپسر او، نه با خواهرتان و دوتا دخترخاله، نه با خواهرتان و دوست زیبا و مجردش و مادرتان، درست مثل خود من، اگر حق انتخاب داشته باشید با سه تا پسر میروید شمال چون فارغ از اینکه چقدر گه باشند یا نه، بیشتر خوش میگذرد -و این حقیقت شیرینیست- و هدف همین است که خوش بگذرد. از آنطرف، لاث خشکه محتوای جنسگونهی چندانی ندارد و حتی پتانسیلش برای اینکه در فانتریهای زیر پتو مورد استفاده قرار بگیرد اندک است. لاث خشکه در واقع یک مرحله بالاتر از مکالمهی آخروقت شما با کارمند بدعنق بانک است، و یک مرحله پایینتر است از وربالیزه کردن علنی شما، تمایلتان به جفتگیری را (رجوع شود به پست جیگر)، که میشود همان لاث معمولی غیر خشکه. میتواند چانه زدن شما باشد با دختر بوتیکی که منجر به خندههای نخودی او شود، یا گیر دادن به همکلاسیتان که دارید با هم بزرگراه گمشده را میبینید، که هیکل تو مثل پاتریشیا ارکت است، یا ایستادن شما با دستهای آویزان در برابر دختری در مهمانی، که تعریف شما را از خیلیها شنیده است، و ما چون همه آدمهای معمولیای هستیم و بعید است که خیلیها از ما تعریف کرده باشند، بعید است که این حرف بوی لاث خشکه ندهد. و خب، اصلا منظور چه بود؟ اینکه لاثیدن خوب است، و با مخ زدن فرق دارد چون از اول دنبال این نیستیم که چیزی به ما بماسد. ولی میتواند چنان مبتذل و کریه شود که شایستهی بویکالباسمارتادلایگندیدهدهندهترین استفراغها باشد. و اینکه یک گفتگوی خوشایند با دختری که نامش را نمیدانیم و دارد بیخیال کمدیهای کیهانی را میخواند و قطارش، به مقصدی دیگر، بیست دقیقهی دیگر از راه میرسد و جلویش میایستیم و میپرسیم چند بار خوندیش و میگوید، هفت هشت بار، و هر دو اعتراف میکنیم که اگر شبی از شبهای زمستان مسافری را دوست نداشتهایم چون «توو-ماچ» بوده، تا وقتی که به ورطهی لاث خشکه نیفتاده، میتواند روز ما را، و بلکمم بیشتر، بسازد.
.
.
0 حرف:
Post a Comment