.
.
رابطهی سهنفرهی الگوریتم، خوارزمی، و چراغ پـــــیـــــهسوز
.
آیا میدانستید که مغز، بعد از شکم، چربترین عضو بدن است؟ آیا میدانستید که قلب ما در مغز ماست؟ چرا بتدریج دور قلب را چربی میگیرد؟ مگر در کان و ران، جا به اندازهی کافی وجود ندارد؟ آیا میدانستید که باصن، با آن چهرهی لذیدش، بیشتر ماهیچه دارد و کمتر چربی؟ ما چه چیزی را با نشیمنگاه خود بلند میکنیم مگر، که نیاز به عضله دارد؟ چرا وقتی بدنشان را چرب میکنند جنسالودتر میشوند؟ چرا چربی غلیظتر از آب است ولی سبکتر است و روی آب میماند؟ کلهپاچه غذای سنگینیست، آنقدر سنگین که توسط نیروی جاذبه از بهشت به زمین رانده شده. ولی به ضرس قاطع بدانید که فارغ از مغز، آنقدرها هم چرب نیست. مغز نماد اندیشیدن است و چربی از سر و رویش میبارد. من کشوری را هم میشناسم که زمانی آنجا باریدن چربی از سر و رو، نشانهی تعهد بود. چربی را دستکم نگیریم. من میدانم که شاعرانهترین شیوهی طبخ غذا، فــر-تنور است. من غذای چرب دوست ندارم. وقتی غذا خوب جا افتاد چربی رویش را با قاشق میگیرم. لیپوساکشن چیز جالبیست. گوشت را نمیشود ساکشن کرد، ولی چربی را میشود تخلیه کرد، مثل گه از چاه. میشود هورتش کشید. چربی آدم چه مزهای دارد؟ انحناهای زیبا و زشت تنهای ما، همه طعمی از چربی دارند. هرچند که چربی هم، مثل اخلاغ و استفراغ، و نه مثل شیرینی و شوری، نسبیست. درگذشته پولدارها چربتر بودهاند و شایع کرده بودند که چرببودن فضیلت است. امروزه فقرا جانک فود میخورند و چرب میشوند، و پولدارها کدوی خام و هویج پخته میخورند و شایع میکنند که نه. و کسانی از طبقهی متوسط هستند که هنوز هم فکر میکنند آدم اگر دو پرّه گوشت، که در اصل دو پرّه چربی است، داشته باشد، نازتر میشود. تیزترها، منتظرند که من بگویم چاق و بگویم لاغر، تا مچم را به جرم فاشیسم بگیرند. ولی من دم به تله نمیدهم. من میدانم که چاقی خوب داریم و چاقی بد. من میدانم که چربی خوب داریم، اچ.دی.ال، و چربی بد. من میدانم که زندگی ما که بر در و دیوارش پیه و روغن ماسیده، رستورانیست که هر روز در آن عدسپلو میدهند. حالا اگر ابول هم بپرد وسط که «تو که لیسانس چلوکباب داشتی، چی شد که یههویی کمونیصت شدی»، من اینبار از فناوری لـقـد استفاده نخواهم کرد. خیلی شونپنوار به او زل خواهم زد و بعد از ده دقیقه خیلی مجریشبکهدو-وار خواهم گفت: به نظر من انسان مدرن باید ابیقور را با بودا آشتی دهد. لذت بردن از غذا به معنی پرخوری نیست. من شخصی را میشناسم که خودم هستم، ولی برای پرهیز از ریا اسم نمیبرم، که در برههای از زندگی یک-دو روز در میان ناهار میخورد تا پول کافی داشته باشه که بجای عدسپلو، چلوکباب بخورد. سطح سلیقهمان را بالا ببریم. من طرفدار رژیم هستم. من از کارگران خوشم میآید ولی برای رژیم شخصیام، یک چیز سلطنتی با نون سنگک داغ را بیشتر میپسندم. ما انسانهای عزیز باید به زیرشکم و شکم و بالای شکممان رژیم بدهیم. فقط چیزهای متعالی و لذیذ به سوراخها بریزیم. سوراخ زیرشکم، عورط عروطیک است و سوراخ شکم، دهان است و سوراخ بالای شکم، گوش است و چشم. به مغزمان رژیم بدهیم و با گه تلنبارش نکنیم. گه را روده باید. مغز و شکم هر دو چرباند. رژیم که بگیریم چربی شکم آب میشود و چربی مغز نه. پس وزن اهمیتی ندارد. چند اهمیتی ندارد. چند کتاب، چند فیلم، چند زن، چند مرد، چند پُرس، چند کیلومتر. تا یک لحظهی خاصی زندگی دربارهی ریاضیات/سختی کشیدن است و از آن به بعد دربارهی فیزیک و شیمی. رنج زیباست، ولی ما برای سختی کشیدن نیامدهایم. فیثاغورس اسم باحالی دارد، ولی مندلیف آدم خیلی مهمتریست. مهم این است که از سوراخهای ما چه چیزی خارج میشود. تکلیف شکم و زیرشکم که معلوم است. اما سوراخ بالای شکم، اینبار دهان است، نه دهانی که به معده وصل است، دهانی که ناودان است و به پشتبام راه دارد. زندگی دربارهی حرف زدن است. نتیجهی حرف زدن با دیگران میشود عشق و آرامش و اینها، و حرف زدن با خودمان میشود فانتزی و سرخوشی و اینها. تا یک لحظهی خاصی، زندگی دربارهی دانستن و یاد گرفتن است و انباشتن سوراخها. از آن لحظهی خاص به بعد، زندگی دربارهی حرف زدن است و تخلیه.
.
0 حرف:
Post a Comment