March 19, 2007

Genre : The Place To Be.

راز ؛ تو . آواز ؛ تویی
شعر ؛ تو . شیراز تویی
.
هیچ‌وقت شیراز زندگی نکرده‌م هرچند که عمدتاً شیرازی‌ام. با این‌حال اگه تا هفتاد سال دیگه بهم بگن که در مورد بهار انشاء بنویسم، حتماً اینجوری شروع می‌کنم: البته بر من که یک اردیبهشتی هستم واضح و مبرهن است که بهار فصلی‌ست که باید با سفر به شیراز آغاز شود و سال ایده‌آل واسه من سالیه که فروردینش رو شیراز باشم و الخ.
.
من اصلاً نمی‌فهمم مگه اگه عید نوروز رو آدم جایی جز شیراز باشه، حالی هم داره؟ من سر در نمی‌آرم که واقعاً سالی که از شیراز شروع نشه می‌تونه خاطره‌ی خوش واسه آدم بسازه؟ هــوم؟ منو اینجوری نیگا نکنین. من چاخان زیاد می‌کنم که روی هیچی تعصب ندارم و آزاداندیش‌ام و این حرفا، ولی پای یه مسائلی مثه شیراز که بیاد وسط اونقدر دُگــم و تخته‌سنگ می‌شم که وساطت عمرو عاص و کایلی مینوگ هم نمی‌تونه نظرمو برگردونه.
.
اگه راستشو بخواید قلباً اعتقاد دارم که این چیزی که در افسانه‌ها و آهنگ‌ها بعنوان «دختر شیرازی»کلاسیک ازش یاد می‌شه، وجود خارجی چندانی نداره. خود شهر هم مثه هر شهر دیگه‌ی ایران جاهای درب و داغون و مردمان کلنگی زیاد داره، آمـــّــا... شیرازو دوست دارم و چشمم رو خونسردانه بروی حقایق می‌بندم و اگه یقه‌م رو بگیری و بپرسی: مرتیکه، شیراز چه‌جور جاییه؟، قیافه‌ای انرژی‌هسته‌ای‌حق‌مسلم‌ماستانه به‌خودم می‌گیرم و می‌گم: آنبـلیـواِبل... بهترین شهر، باصفا‌ترین مردم، زیبا‌ترین دخترها... و کلی خرت و پرت‌های دیگه که شاید زاییده‌ی تخیلات باشن.
.
آره. اینجوریه. تعصب دارم مثه بنز. مثه شلوار جین رانگلر. مثه چلوکباب کوبیده. درسته که اونقدرا شیرازو بلد نیستم که اگه ولم کنن توش، گم نشم و درسته که نمی‌تونم لهجه شیرازی رو قشنگ تقلید کنم، ولی اینا دلیل نمی‌شه که در مواقع حساس مثه فیدل کاسترو ساعت‌ها بالای منبر ، مدح و قصیده‌سرایی نکنم.
و البته خوب می‌دونم ریشه‌ی این هواخواهی و سینه‌چاکی کجاس که باعث می‌شه رانندگی ده ساعته و یه‌کلّه تا شیراز به اندازه‌ی ده دقیقه دوش آب سرد، شاداب کننده باشه
.
شیراز روح داره مثه بچه‌ی آدم. نفس می‌کشه. زنده‌س. شخصیت داره. مثه بارسلونا، مثه همفری بوگارت، مثه خود حافظ. اکسیژنش متفاوت و وانیلی‌تر از اون چیزیه که تو جدول مندلیف هست؛ فراتر از مولکول‌های بی‌‌‌معنی دو-اتمی. یه جاذبه‌ی شهوتناک که نه فیزیکیه، نه متافیزیکی. فقط شیرازیه. یه اسانس غیرقابل توضیحی توی هرچیزی که مربوط به شیرازه هست که اونو خواستنی می‌کنه، یه میکسی از نارنج و دراز کشیدن زیر آفتاب و غروب‌هایی که هیچ‌وقت دلگیر نیستن. شاید عرق نسترن و کرختی بعد از معاشقه و بوی خاک تازه بارون‌خورده هم باشه توش. یه جور دست‌ازطلب‌ندارم‌تا‌کام‌من‌بر‌آیدی هست که آدم رو از دو تا اقیانوس دورتر هم مغناطیزه می‌کنه و همه‌ی اینا باعث می‌شه وقتی جلوی پیشخون می‌ایستی و به دختر بلوند می‌گی که اَند اِ گلس آو شیراز رِد [واین] پلیز، همیشه یه لرزش سرخوشانه‌ای تو صدای خودت حس کنی؛ هرچند دختره نمی‌دونه که این اسم شهر توئه که روی تمام بطری‌های ردیف سوم نوشته شده: شیراز
.
.
سال نو مبارک. اگه راهی شیراز هستین، که خودبخود خوش می‌گذره. اگه جای دیگه می‌رین،‌ اميدوارم خوش بگذره.

0 حرف: