February 18, 2007

Genre : Misunderstanding & Mis-misunderstanding

در نكوهش آنـهـدونـيـا
.
.
وقت‌هايي مي‌رسد / كه با الفباي يوناني حرف مي‌زني./ و رنگ‌هاي آمده از چشمت / مثل نـئـون كافه‌ها تصنّعي مي‌شود./ و خوب مي‌فهمم،/ وقتي دست به مويت مي‌كشي/ چقدر باورنكردني‌ام برايت./ حتي با ناخنت كه بازي مي‌كني/ معلومست كه در فكر «لاك» نيستي؛/ فكرت با كوهي از ناخن پر مي‌شود/ و آنقدر نزديك به «آن» مي‌ايستي/ كه جلوي ديدت گرفته مي‌شود./ انگار پنجره‌اي خاك گرفته مي‌شوي/ كه پشتش باران بيايد يا نه،/ و گنجشكي از آن رد شود يا نه،/ هيچ فرقي هم نكند./ شايد باورم شود/ كه كيسه‌اي از بخار رنگي هستي/ كه مي‌توانم از ميانت عبور كنم./ معجوني از : كمي سراب زرد/ و انعكاس جيغ در درّه/ و محو شدنِ «هفت صبحيِ» مـه./ باز امّا ممكنست به اشتباه افتم / با نشانه‌هاي پراكنده ، اين‌ور و آن‌ور:/ جسـدِ «ريز-تـكّه‌هاي» ناخن/ كه قرباني دندانِ فكر شده‌اند؛/ باز ماندنِ واسكونسلوس يا بورخس / و به‌احتمال‌كمتري يـوسا، زير صندلي؛/ تكرار نيم‌مصرعي از حافظ هزار بار./ به‌هر حال از ظاهر ابري و بي‌قاعده‌ات / هيچ «چيـز» موثقي درز نمي‌كند./ البته، به زيبايي‌ات حتي اضافه مي‌شود،/ اگر در نور صورتي ببينمت:/ برق زدنِ خيس و لرزان نگاه،/ مكـثي كه در ترانه‌ي زير لب مي‌آوري،/ زيتوني و مات شدنِ چهره‌ات،/ و آن تأمّلي كه در پلك‌زدن مي‌كني./ و خب، خواستني‌تر هم مي‌شوي./ ولي باز هم آنقدر دور و سايه اي/ كه‌ در نگاهي ‌از قاب ديوار تا گُلي بر ميز/ ممكنست به خواب رَوي./ درعوض مي‌تواني صميمانه، يكسره/ از گلايل كه بعنوانِ گل قبول ‌نداري‌اش/ آنقدر تعريف كُني/ كه من «يه جورايي» به خواب روم./ و تو كُفري شوي و از كوره در رَوي:/ جرّ و بحث‌هاي صدساله را به‌ياد آوري/ فلان حرف در فلان مهماني/ و اينكه چرا ميـگو نمي‌خورم،/ و چرا هميشه جين مي‌پوشم./ و من در جواب، خنده‌ام بگيرد / و تو ديوار را نگاه كني،/ و من در جواب، خنده‌آم بميرد./ شايد به جاي تمام اينها / بيقرار شوي و گوشَت داغ شود :/ هزار بار در يخچال را الكي باز مي‌كني / تا نهايتاً يك قلپ آب‌انار ‌بخوري؛/ انداختنِ كبريت-فِرت‌وفِِرت-به‌دنبال وزير؛/ به دقّت، ريز كردنِ پوست ميوه‌ها / با دلايل نامعلوم، بويژه در مورد خيار./ جوري‌كه برايم عادّي مي‌شود / كه هر «بله»‌ي بديهي را بگويي «نه»/ و برعكس، و باز هم بر عكس./ و مطمئن مي‌شوم كه مي‌تواني/ با خطّ ميخي بنويسي «خسته‌ام» يا «آه»/ و دروغ و راستش را نفهمي./ دوباره به‌حمّام مي‌روي ‌كه صبح‌ هم رفته‌اي / و فنجان‌هاي قهوه را / «آتيش به آتيش» سر مي‌كِشي/ و سعي مي‌كني تفاله را تفسير كني/ و به‌زور هم شده چيز شومي پيدا كني./ بعد، ساعت‌ها خيره‌شدن به آتش شومينه. / بعد، مدّتي ورق زدنِ‌ تقويمِ پارسال / از تير به شهريور و قسمتي از پاييز. / بعد، زنجيره‌اي از چُرت و نفس‌هاي عميق./ و آخرش در كوچه‌اي بن‌بست پارك‌مي‌كني./ من براي درك كردنت همه‌كار مي‌كنم :/ اطلس جغرافي، تلسكوپ، كتاب گياه‌شناسي./ و براي شاد ‌كردنت همه‌كار مي‌كنم :/ عمليات ژانگولر و خاطرات دانشگاه،/ فضاحت‌هاي هفده‌سالگي و سربازي / و آنقدر نمي‌خندي به تلاش خالصانه‌ام / كه دچار حسِ نسبتاً مسخره‌اي مي‌شوم./ نااميد نمي‌شوم و حرف‌هاي خوب مي‌زنم / و به طرزِ جديدي نوازشت مي‌كنم،/ نتيجه فقط تمديد سكوت است و خميازه./ پيشنهاد شامِ «بيرون» شكست مي‌خورد،/ ايضاً، كلّه‌پاچه‌ي «۴ و ۵ صبح»./ و «شمال رفتنِ» ناگهاني / خفه‌مي‌شود در نطفه./ من كِز مي‌كنم و تو دراز مي‌كشي،/ تو راه مي‌روي و من سوت مي‌زنم، / هِي آب‌مي‌خورم، هِي لباس ‌عوض‌مي‌كني./ بعد مي روي كه ظرف‌ها را / موشكافانه بشوري و احياناً بشكني./ شايد به دوستان فراموش‌شده هم /«مِـسِـج» بدهي يا زنگ بزني / يا دوباره شايد هوس كني چُرت بزني./ در چهره‌ات روانكاوانه نقب مي‌زنم / و دلواپسِ «همه‌ي اينها» مي‌شوم،/ و راه‌هاي بازيافتنت را مرور مي‌كنم./ البتـّـه مي‌دانم به احتمالِ قريب به‌يقين / كافي‌ست« فردا» شود / كه همه‌چيز مثل اوّلش باشد./ يعني دوشنبه، شب‌شود ، بخوابيم،‌/ تا سه‌شنبه- حدّاكثر پنج‌شنبه- شود. / و خُب، كسي چه مي‌داند،/ شايد يكي از همين سه‌شنبه‌ها / به يــونــان سري زديم،/ اگر تو با الفباي يوناني حرف نزني / و من چيز كنم ... / و تو هم چيز كني ...

0 حرف: