October 23, 2007

The Choob Of 2 Heads GOHized

نوشته‌ی زير طولانی است. اگر حوصله‌ی خواندن آن را نداريد به كامنتدونی رفته و اين عبارت را تايپ كنيد: وب آموزنده و نازی داری. به منم سر بزن



فـــرار بـــه جـــلـــو

اکنون که قلم در دست دارم و قلب سپید کاغذ را می‌درم، اون زمانا، حوالی حمله‌ی مغول یا جنگ چالدران یا هرچی، می‌گفتن «مرد است و اسبش» و خب در عصر معاصر این اسلوگان تبدیل شده به «مرد است و ماشینش» که البته این مثال بی‌مناقشه‌ای‌ست فارغ از ملاحظات اقتصادی، چنانکه در قدیم هم الاغ‌سواری امر شرافتمندانه‌ای بوده و امروز هم موارد عُرفاتیکی از «مرد است و نوکیا ۶۶۰۰» را مشاهده می‌کنیم و حتی وسائط حمل و نقل عمومی و این بود مقدمه‌‌ی من.

اگه با من نشس و برخاس داشته اید، که نداشته‌اید، حتما بارها به من تذکر داده بوده‌اید که چقدر رانندگی‌ام غير انساني و درپیتی است و خب، من مرغ طوفانم و نرود میخ آهنین در گوشْت (هرهرهر- تیکه هیئتی). ولی حقیقتش اینه که من از لحاظ کلی، بدجوری ترسو و محتاط ام و اگه رانندگی رو ندیده بگیریم، بزرگترین ماجراجویی عمرم حداکثر این بوده که وقتی پونزه شونزه سالم بود رفتم به پ گفتم باهام دوست می‌شی؟ اونم واسه اینکه از سرش باز کنه گفت من هر کاری که می‌کنم بابام باید بدونه و نمیشه، منم هفته‌ی بعدش تیپ زدم و رفتم دم خونه‌شون و زنگ زدم و باباش اومد دم در و گفتم سلام می‌شه با دخترتون دوست بشم؟ و بزرگا مردی بود او که گفت جسارتت قابل تحسینه، برو چند سال دیگه بیا صحبت کنیم که البته من یادم رفت که برم.

ولی جداً، من هنر خاصی که تو زندگی ندارم، اونقدرا هم عشق سرعت ندارم و حتی توی بازی‌های کامپیوتری هم نهایتاً تخصصم به بند و بساطای رژيمی، مثه همون ماین سوئیپر محدود می‌شه و کورس هم با کسی نمی‌ذارم ولی لامصّب خدای لایی کشیدنم! (فکر کنم این اولین علامت تعجبیه که تو لیمبو استفاده شده) اینم که گفتم از فواید مجازستانه ها، که استخون نداره و کنتور نمی‌ندازه، چون اگه الان رو در رو یا بغل به بغل و اینا بودیم شما قطعا ممکن بود خیال کنین که من یه «آقای كارشناس» متین و آراسته‌ی عبورکننده از بین خطوط‌ام. چون اینقدر حواسم هست که جلوی غریبه‌ها ضایع نکنم. ولی بهرحال مباهله از صدر اسلام مـُـد بوده و اگه ادعای لایی‌کشی دارین ساعت هفت امشب اول اتوبان نیایش منتظرتونم و اصلا هم احساس خز و خیل بودن ندارم چون آب دیگه از سر گذشته و ما هم که دو اقیانوس دوریم از همه‌جا.

ولی جداً یه نفر باید منو تاکسی‌درمی کنه ببینه این ویژگی مبتذل، که هنوز هم قلباً باور ندارم که مبتذل باشه، تخمَش از زیر کدامین بوته در من جوانه زده‌ست. چون به قول سعدی اصلا همه‌چیزمان به این یک چیزمان نمی‌آید. حالا نه بحث شکسته‌نفسیه نه برعکسش و بهرحال از وقتی که اینجام بخاطر کمبود امکانات، که ناشی از فرهنگ منحط رانندگی غرب است که از فرط رعایت قوانین و چیزای ایمنی، رانندگی را به امری حوصله‌سربر و شکنجه‌آور تبدیل کرده، همرنگ جماعت شده‌ام، ولی درمان نه، چنانچه در تعطیلات گذشته که آب دیدم، به همه‌ی بروبکس (هوئق) ثابت کردم که کماکان شناگر قابلی هستم و این آردی‌ها و پرایــت ها را چنان در هم می‌بافاندم که تمام سرها با تحسین به سمت من برمی‌گشت و.

تا اینجا همه‌ش مقدمه بود و شما مغبونی بیش نیستید. چون اصل مطلب همین دو سه خطیه که الان می‌نویسم. بنده، با سبابه‌ای بر شقیقه و شستی بر چانه، عمیقا معتقدم که اون سبک رانندگی، برای من نوعی فرار به جلو بوده. ما بطور سنتی و بطور مدرن در ایران اعتقاد داریم که دیگران گاریچی هستند و مثل گاو می‌رانند که البته تـفی‌ست سر بالا که برای فرار از تركش آن راهکارهای متفاوتی موجوده. یک عده تصمیم می‌گیرن مثل آدم رانندگی کنن که یا بالای شصت سال دارن یا مادر سه بچه هستن یا کلا در حال انقراضن. یه عده، آگاه و ناآگاه، همرنگ جماعت می‌شن که مذهب رسمی کشور همینه. یه عده هم مثه من فارغ از کانسپت‌های اخلاقی و مردمچیمیگنی، با یک حرکت مارپیچی از روی صورت مسئله رد می‌شن. یعنی چون برای حل این معضل به نتیجه‌ای نرسیده‌ن دست به عملیاتی می‌زنن که ظاهرا ضدحمله‌س ولی در عمل فرار به جلوئه چون پنجاه متر جلوتر بازهم آدم به خاکریزهای یه نیسان زامیاد می‌رسه و ... پایانی نداره این فرار به جلو. هم مسئله سر جاشه، هم راه‌حل از اول سر جاش نبود، هم زامیادهای دیگری خیلی شیک در انتظار مایند و هم من دیگه حوصله ندارم و بذار اینو هم لایی بکشم عجالتاً.

با استدلال‌های قوی من حتما شما هم یاد این شعر افتادین که به کجا چنین شتابان، گون از نسیم پرسید که خداییش ۹۹٪مون فقط تا همینجاش بلدیم ولی من خط بعدیش رو هم بلدم که به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم و خلاصتاً می‌شه گفت که هدف از رانندگی در ایران رسیدن به مقصد نیست یا اگه بخوام علمی و پاورپوینتی صحبت کنم، هدف ما رسیدن از نقطه‌ی الف (کپی‌رایت: نگین احتسابیان) به نقطه جیم نیست. بلکه هدف ما جیم زدن از مهلکه‌س با تحمل کمترین میزان تلفات عصبی و روانی. و لایی‌کشیدن یا فرار به ضلع شمالی جبهه‌های دشمن، یک راه حل فست‌فودی هست در اینجا. همه‌ی ما می‌گیم فست‌فود گـُه می‌باشد و همه‌ی ما با ولع می‌بلعیم (به جناس هنرمندانه‌ی جیم و جیم هم توجه کنید لطفا).

بازهم شما مغبونید چون آنچه در یک ربع گذشته خوندین فقط مقدمه بود و حواشی. در واقع من با الهام از کلیله و دمنه که چیزهای مهم را با مثال‌هایی از حیوانات، شیرفهم می‌کرد و با نظر به اینکه امروزه ماشین جای اسب را گرفته، یک بحث تمام استعاری راه انداختم و چالش و اینا، وگرنه با تقریب خوبی می‌تونم بگم که رانندگی من در این کائنات قشنگ، برای هیچ‌کس کوچکترین اهمیتی ندارد، جز برای سلطان غم‌هایم، مادرم و برای ابولی که پرایتش را فروخت و به گلدکوئست پیوست.

فارغ از همه‌ی این آکروبات‌بازی‌ها، حرفم این بود که گاهی از ایران رفتن هم، نوعی فرار به جلو است.

0 حرف: