ابوالفضل.ژ داشت مشكلشو توضيح ميداد: من عاشق بوف كورم ولي يـه جاهاييشو يه كم نميفهمم. اون: كجـاشو؟ ابول: كلاً ديگه... اون: بعد كجاشو ميفهمي؟ ابول: همون زخمهاي مثـه خوره و اينا كه ميتراشه ، خود ِ خودمه. اون: پس يـه چند باري دخترا زدن تو پوزِِِِت ... زخم و زيليت كردن، آره؟ ابول: ها ؟... زر نزن . همهشون لاشيان ، كـثـافـتا ... اون: لابد شبا گريه هم ميكني؟ ابول: من؟ ... گه ميخورن اونا . فقط اگه يه پـژو داشتم ... اون: حالا ... سوررئاليسم كه ميدوني چـيه؟ الان بوفكور رو بيشتر از اين ديد نگاه ميكنن . خط به خط تفسيرش نميكنن چون مثه يه رؤياي طولانيه. مگر اينكه بخوايم مدرنتر ... ابول: منو هالو گير اوردي؟ من خودم نـيـهـيـليسـتم . تـه ِ تـوهـمّـم . دو بارم خودكشي كردم . البته قبلاً اگزيست بودما. تهوع رو خوندم نصف بيشترشو. ولي الان عاشق نـيچـهام . خـدائـه.... اون: اونوقـت نيچه چي ميگه ؟ ابول: ها ؟ اگر به ديدار زني ميروي، تازيانهاي بردار ... چـيزو هم دارم، نبرد منِ هيـتلر. با چنين گفت زرتشت . اون: هـمممم ... زرتشت چي گفت؟ ابول: خيلي چيزا ... پندار نيك، گفتار پـيـك، سرباز خشت ... نه ، اين كه اون جوكهس ... گير نده ديگه، گــُه سگ .....(چند دقيقه سكوت)..... اون: ابول، لـقـد ميدوني چيه ؟ ابول: لـگـد؟ آره خب . اون: خوبه . الان ميخوام با لـقـد بيـام تو صورتت